خاطره یعنی
گذشته ها، نگذشته ...
وقتی عاشق و منتظر باشی
حتی علف زیر پایت هم حکایتی دارد!
عادت!
چه طعم تلخي دارد
وقتي آن را با عشق اشتباه مي گيري…
تلخ ترين خاطرات فرهاد هم
شيرين بود...
آنقدر ها هم
روی وقار من حساب نکن…
قطب زمین هم که باشم
تو را که میبینم
یخ هایم آب میشود….
در آن سوی داستان زندگی مان
و در تلالو خاطرات پررنگمان
همیشه کسی هست
که هیچوقت نخواهد آمد...
دست بر دلم مگذار..
ميسوزي...
داغ خيلي چيزها بر دلم مانده...
قرارمان همان جای همیشگی...
فقط این بار ...... تو هم بیا!!
امان از دست تيرِ چراغ برقي
كه مانع ديدار من و رهگذري شد
كه شايد زيبا بود
و مي شد دوستش داشت…
دل گیجـــه گـِــرفتــه ام
و در صِفــــر مُطلـــق ذوب میشــوم وقتـــی ...
بـــِه کفــش هـــایـت کِنـــار کفـش هـــایـش فِکــر میکُنــم ..!!
انگار با ناخن های شکسته،
روی سیم های ناکوک ویولن،
آهنگ شیش و هشت می زنند ...
روی احساسم ...
وقتی تو نیستی ...!
مرا جای خودم بگذار خودت را جای گهواره
وآغوشی تسلی بخش کنارم باش همواره
از یه جایی به بعد . . . فقط یه حس داری ،
حس بی تفاوتی ،
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت …
به صـــدایت كه معتاد شُـــدم
رفتـے
حــآلا هر روز
خــآطره تـــــزریق مےكُنـــم .
گاهی دلم
برای آن زمانی که نمیشناختمت
تنگ میشود…
در عشق ، یا تمام ِ حقیقت را
باید به دوست گفت
یا هر چه هست
یک سره
باید ز دل زدود ...
__ محمدرضا شفیعی کدکنی، بی پرده __
حسادت می کنم
به تمام لباس هایت، کتاب هایت...
به تمام فضای اتاقت...
که با بی شرمی با تو زندگی می کنند...
بغض ها را گاهی باید قورت داد.. عاشقانه ها را از پنجره تُف کرد...
و در ها را به روی همه بست...
گاهی
هیـــــــــــــــچـــــــ ــــــــــکـــــس
ارزش دچار شدن ندارد!
دُور از تـو افتادم، ولی هر شب.. حــِــس می کنم بسیار نـزدیـکـــی...!!
خــاموش شــد فانوس مـــن.. ای کـــاش، عــادت نمی کـــردم ب تــاریکــی..!!
گفــتی
" خـودت را جـای مـن بگـذار " ...
.گـذاشـتم ...
می بیـــنی ... !
امّـــا نــرفتــه ام ...
وقـتی حـس میڪنم ...
جایـی در ایــن ڪره ی خاڪی . .
تــو نفـس میڪشـی و مـن ...
از هــمان نفـس هایت ... نفـس میڪشم آرام مــی شوم !
تـو بــاش !!!
هـوایـت !
بـویـت !
بـرای زنده مانـدنـم ڪافی ست